آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آیدین عزیزم

بازی

وقتی مامانی سرگرم غذا پختنه گل پسری تو بیبی پارکش آروم مشغول بازیه .جدیدا یاد گرفته پاهاشو بزنه به لبه پارک وبازی کنه اینم یه مدلشه دیگه بعضی وقتا هم که دمر میشه میره روی لبه داد میزنه یعنی مامان بیا نجاتم بده   ...
7 ارديبهشت 1391

صبح بخیر گلم

سلام عزیزم صبحت بخیر پسملی مامان صبح که از خواب پا میشه خیلی آرومه اگه مامان یا بابا تو اتاق نباشن اصلا متوجه بیدار شدن اون نمیشن .مامان فدای پسر مهربون بشه عزیزکم بعضی وقتا به آویز تختت نگاه میکنی بعضی موقع ها هم با عروسک تدی تو تختت بازی میکنی تا وقتی که مامان متوجه بشه بیاد پیش شما بعدش با هم میریم تا دست و صورت پسملی رو شستشو بدیم بعد هم تعویض پوشک و خوردن شیر ...
7 ارديبهشت 1391

خاطره به دنیا اومدنت

من و بابا تصمیم گرفتیم بریم خونه جدید وتا اومدنت دو هفته وقت داشتیم .روز شنبه بود که داشتیم وسایلارو جمع میکردیم مامان یه کم خسته شده بود ظهر که بابا میخواست بره سر کار مامان هم رفت خونه خاله  تا شب اونجا بودم ساعت ٩ زنگ زدم به بابا گفتم بیا دنبالم بابا گفت ماشین آوردم وسایل خونه رو ببرم گفتم صبر کن پسرت میخواد بیاد کمکت وتو ساعت ٣و٥ دقیقه شب به دنیا اومدی " زمینی شدنت مبارک عزیزم"
2 ارديبهشت 1391

شیطونکم

سلام پسر شیطونکم امروز عزیزم خیلی لوس و ننر شده بودی   مهربونم از صبح کار مامان شده بود که شما رو بغل کنه و تو خونه رژه بره .سر مامان گیج میرفت ولی آقازاده اصلا کوتاه نمی اومد فقط یکی رو میخواست که اونو بغل کنه بابا هم که قربونش برم خسته تشریف داشتن ولی با این حساب هیچ ایرادی نداره هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد خودم یه تنه غلامتم گل پسر مامان دوستت دارم یه دنیا . ...
2 ارديبهشت 1391

مهمونی

روز جمعه پسرم رفتیم خونه خاله جون همه اعضای خانواده بودن خیلی خوش گذشت . خاله جون مامان عماد یه پاپوش خوشگل براتون خریده بود دست خاله درد نکنه ممنون از هدیتون .بعد هم شام رفتیم خونه ابوالفضل جون حسابی خوش گذشت .امیدوارم دیدار دوستان همیشه بر قرار باشه  که موجب شادی و سرور می شود . ...
2 ارديبهشت 1391